کوچه
بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم ، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم ، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید ،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آید که : شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من، همه محو تماشای نگاهت .
یادم آید : تو به من گفتی :
_« از این عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن.
آب آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است !
تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن !»
با تو گفتم : « حذر از عشق؟ _ ندانم
سفر از پیش تو، هرگز نتوانم ،
نتوانم !
روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر ، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نرمیدم ، نه گسستم.
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در فتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم ! »
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت........
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آرزده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم......
بی تو، اما ، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم .
نظرات شما عزیزان: