روزگار من

برای دل خودم وقتی که تنهام

Visual sentences romantic and sad(www.shabhayetanhayi.ir (12)

Visual sentences romantic and sad(www.shabhayetanhayi.ir (16)

+ تاریخ جمعه 29 خرداد 1394 ساعت 1:26 نویسنده sana پردیس |

 

http://mj6.persianfun.info/img/92/6/Namayesh16/11.jpg

 

خدایا یه چیزی میگم ناراحت نشو ، دنیات ته نامردیه...

+ تاریخ پنج شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 12:16 نویسنده sana پردیس |

خدایا کمکم کن...

بیشتر از هر وقت دیگه میخوامت..:(

کمکم کن...

تنها امید من..!!:(

+ تاریخ پنج شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 12:13 نویسنده sana پردیس |

خدایا! اگه من نبودم این همه

غمو چیکار می کردی ...!

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 21:20 نویسنده sana پردیس |

به سلامتی دختری که نه منتظر میمونه...
کسی خوشبختش کنه...
نه اجازه میده کسی بدبختش کنه...

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 21:15 نویسنده sana پردیس |

خدایا........................................................................

فقط ترو دارم کمکم کن  از این دنیا نجات پیدا کنم و پرواز کنم به سویت تو برایم تنها دلیلی برا ی نباختن و ادامه دادن

 

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 12:5 نویسنده sana پردیس |

هیچ کس نفهمید وزن یک نگاه

چقدره

هیچ کس نفهمید 

چشم ها هم زبان دارند و حرف میزنند

هیچ کس نفهمید یک نگاه خسته نیاز به شانه دارد نه نصیحت

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 2:59 نویسنده sana پردیس |

دلم

گم شدن میخواهد.....

جایی کنار باورت .....

حوالیه محبتت.......

کنج قلبت.........

زیر سایه نگاهت......در عمق درکت

.....

دلم جایی را میخواهد که من باشم و دست هایی که بفهمد

یک نگاه خسته چقدر وزن دارد

......

دلم جایی از جنس ارامش مطلق میخواهد

با ادم هایی که نگاهشان

رفتارشان

مصلوب ارامش نباشد

....

جایی هست زیر اسمان خدا که یکرنگی هایش به دو رویی هایش چربش داشته باشد

شاید..شاید...بشود پیدا کرد..ارمن شهری را که

فقط بوی خوش صداقت بدهد

شاید////

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 1:54 نویسنده sana پردیس |

دلم می خاد داد بزنه ...........................اما نمیشه

دلم می خاد گریه کنه......................... اما نمیشه

تنهاست تنها ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

+ تاریخ چهار شنبه 27 خرداد 1394 ساعت 1:42 نویسنده sana پردیس |

 

چـقــــدر ســـختــــه منـــطقـــــی فــکر کنــــی

 

 

وقتــــی ...

 

احــســـاســـاتـــت داره خـــفــت میـــکنـــه.....

+ تاریخ سه شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 1:25 نویسنده sana پردیس |

يه سلام عاشقونه

با يه بغض بي بهونه

مي نويسم تا بدوني

ياد تو، تو دل مي مونه

يادته وقتي مي رفتي

دم به دم نگات مي كردم

بغض سنگين توي چشمام

گفتي: صبر كن برمي گردم

يادته قسم مي خورديم

عزيزم بي تو ميميرم

اما حالا كه تو نيستي

من با دلتنگي اسيرم

يادمه وقتي مي گفتم

به خدا نميري از ياد

آه سردي مي كشيدي!

توي قلبم مثل فرياد

اما حالا كه تو نيستي

حال و روز من خرابه

آخر قصه ي عاشق

اشك و ماتم و سرابه

اما حالا كه مي بينم

بي تو دل رنگي نداره

توي آسمون چشمام

غروبا بارون مي باره

مي دوني طاقت ندارم

با غم و غصه اسيرم

زود بيا كه خيلي تنهام

به خدا بي تو ميميرم 

 

+ تاریخ سه شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 1:20 نویسنده sana پردیس |

بوسهخجالتیزندگي دفتري از خاطره است

يك نفر در دل شب ، يك نفر در دل خاك

يك نفر همدم خوشبختي هاست ، يك نفر همسفر سختي هاست

 

چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد ، ما همه همسفريمخجالتیبوسه

 

+ تاریخ دو شنبه 25 خرداد 1394 ساعت 1:30 نویسنده sana پردیس |

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:49 نویسنده sana پردیس |

نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید !

دنیا پر شده ازقاصدکهایی !

که راهشان را گم میکنند !

نه میتوانی خبری بدهی !

و نه میتوانی خبریبگیری !

 

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:14 نویسنده sana پردیس |

گفتمش بي تو دلم مي گيرد !!!!!!

گفت با خاطره ها خلوت كن.......

 


گفتمش خنده به لب مي ميرد !!!!!

گفت با خون جگر عادت كن.........

 


گفتمش با كه دلم خوش گردد ؟؟؟؟

گفت غم را به دلت دعوت كن.......

 


گفتمش راز دلم را چه كنم ؟؟؟

کفت با سنگ دلم صحبت کن......

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:4 نویسنده sana پردیس |

 

می گویند : شاد بنویس ...

نوشته هایت درد دارند!

و من یاد ِ مردی می افتم ،

که با کمانچه اش ،

گوشه ی خیابان شاد میزد...

اما با چشمهای ِ خیس ... !!

چشم !! از این ببعد شاد می نویسم.....

اما با چشمهای خیس... !!!

 

 

 

 

 

 

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:0 نویسنده sana پردیس |

سلام ای چشم بارانی ! پناهم می دهی امشب ؟
سوالم را که می دانی ! پناهم می دهی امشب ؟
.
منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند
و امشب رو به ویرانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان
در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها
در این هنگام رو حانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور
در آن اسرار پنهانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن
رها از حد انسانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمی محفل
تو از چشمم چه می خوانی ؟ پناهم می دهی امشب ؟

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 9:55 نویسنده sana پردیس |

 

                     


ای رویای همیشه خیس
ای باور خیال
ای احساس ناب
به تو اندیشیدن را
باوری ساخته ام در تکرار غریبانه ی عمرم


نمیدانی چه اندازه شیرین است
حتی گذر از خاطر تو


و تکرار دوباره ی
لمس هوای جا مانده ازعطر تنت...


دوست دارم این خیال خیس را....
تا همیشه...

 

 

 

 

 

+ تاریخ یک شنبه 24 خرداد 1394 ساعت 9:48 نویسنده sana پردیس |

کاش میشد هیچکس تنها نبود

کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی باتو میمانم ولی رفتی و گفتی که اینجا جا نبود سالیان سال

تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دستهای تو ولی بالا نبود

 

 

+ تاریخ سه شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 10:23 نویسنده sana پردیس |

تـــــو چه میفهمی...

حال و روز کسی را که دیگر...

هــــــــیچ نگاهی دلش را نمی لرزاند...

 

+ تاریخ دو شنبه 18 خرداد 1394 ساعت 22:2 نویسنده sana پردیس |

آنكه دستَش را اینقدر مُحكــم  گرفته ای ، دیروز عاشق ِ مـــــــن بود...

   دستانتــ را خسته نكنـــــــ !

                         محكمـ یا آرامــــــ .... 

                                        فردا تــو هَم تَنهاییــــــی ...

 

+ تاریخ دو شنبه 18 خرداد 1394 ساعت 22:1 نویسنده sana پردیس |

+ تاریخ دو شنبه 18 خرداد 1394 ساعت 21:55 نویسنده sana پردیس |

گاهی دلم میخواد کودک باشم

 

هر چیزی رو که دوست داشتم

پاهامو بکوبم زمین...

بگم میخوامممممممممممم

اونوقت همه بگن...

بچه هست دیگه چه میشه کرد

عاقل نیست.درک نداره

بذار هرچی میخواد بهش بدیم

بذار به دلش نمونه...

اخ که چه خوب میشد

جیغ میکشیدم میگفتم......

 

بیخیال همین فکرشم شادی اور بود

 

خیلی وقته با خیال قانع شدم...

 

+ تاریخ یک شنبه 17 خرداد 1394 ساعت 14:57 نویسنده sana پردیس |

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

نمی بخشمت...!

 

 

بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي ....

بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي ....

نمي بخشمت ....

بخاطر دلي كه برايم شكستي ....

بخاطر احساسي كه برايم پرپر كردي .....

نمي بخشمت ....

بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي .....

بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي ....

و مي بخشمت

می بخشمت بی خاطر عشقی که در قلبم حک کردی

+ تاریخ یک شنبه 17 خرداد 1394 ساعت 14:56 نویسنده sana پردیس |

بـه شـــوق ِ دیــــدارت …
چه آب و جـارویــی
راه انـــداخــتــه انـــد !
چشـم هـا و مـژه هـایـم …

+ تاریخ یک شنبه 17 خرداد 1394 ساعت 14:55 نویسنده sana پردیس |

اون روزا یادش بخیر ؛ چه روزای قشنگی بود

 کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

 اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

 کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود

 کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش

 را از نگاهش می توان خواند

کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتیم

 کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

 کاش قلبها در چهره بود

 اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

 سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست

 سکوتی را که یک نفر بفهمد

 بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد

 سکوتی که سرشار از ناگفته هاست

ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد

 دنیا را ببین ...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

 بزرگ شده ایم از چشمهایمان اشک می آید!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

 بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم

 بزرگ شدیم تو خلوت اشک می ریزیم

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست

 بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

 بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

 بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی

بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

 بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

 بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که

اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

 کاش هنوزم همه رو

 به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم

 بچه که بودیم اگه با کسی

 دعوا میکردیم ۱ساعت بعد از یادمون میرفت

 بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و

آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

 بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

 بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

 بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

 بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود

 بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم

 بزرگ که شدیم همش تو خیالمون برمیگردیم به بچگی

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

 بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ

کس نمی فهمد

 این چه سرگذشتی ست که از سر نمیگذرد؟...!!

=======================

 ترک خورده ام ،دیریست چکه می کنند چشمهایم ...

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 10:35 نویسنده sana پردیس |

 

 

باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است باز هم که سوختی و باز برای شمع شدن پشیمان شده ام باز هم که یادت امانم را بریده است باز هم که غصه دارم در قلب تاریکم از نبود تو باز هم که نمیشنوم صدای دلنشینت را در خانه سوت و کورم باز هم که گم شدی در خاطره ها وچشمم از دیدن عکس تو سیر نمیشود سالهاست که رفتی ولی هر روز اینها را تکرار میکنم شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم باز هم که بغض و بعد ..............مثل همیشه

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 10:30 نویسنده sana پردیس |

 

بـــــــه آخــــــر خـــط رسیـــــده بــــودم بایــــد بهـــش ثابت میکـــردم کـــه دوســـش دارم

 

خیــــلی دوستــــش داشــــتم خیــــلی عصبــــانی بـــودم گفت: اگـــــه دوستــــم داری

 

رگتـــــو بــــزن گفتـــــم مــــرگ وزنـــــدگی دست خــــداست گفت:دیــدی دوستــــم نداری!!!

 

خیــــلی بهــــم برخــــورد تیـــغ وبرداشتـــم ورگمــــو زدم وقتی در آغـــــوش گـــرمش جـــون میـــدادم

 

آروم زیر لــــب گفت:اگه دوستــــم داشتـــــی پس چــــرا تنهـــــــام گذاشتــــــی؟؟؟

 

چـــــــــــرا...؟؟؟

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 10:25 نویسنده sana پردیس |

دیگــــه دلـــــــم نمیخــــــواد کسی حرفامــو بشنوه...

دیگه دلم نمیخواد کسی اشکامو ببینه...

دیگه دلـــم نمیخــواد بخنـدم...

دیگه دلــم نمیخواد کســی بهــم توجــه کنه...

دیگه دلـــم نمیخــواد تو اوج بدبختــی یکــی یارم بشه...

دیگه دلـــم نمیخواد تو دنیا احســاس کنــم یکــی دوستـــم داره...

دیـــگه دلــم نمیخــواد به امیــد دیــدن کسی از خواب بلــند بشــم...

دیگــه دلـــم نمیخـــواد به رویا دلــخوش باشــم...

دیگــه دلـــم نمیخـــواد ادامـــه بدم....

میـــــدونی یعنی چــی؟؟؟

یعنی رسیـــــدم به آخر خط ...

حــالا میفهــمم نقطـــه پــایــان کجــاسـت........

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 10:24 نویسنده sana پردیس |

http://meme.zenfs.com/u/d3a11e253f0e6454a692de7fc629263c9cb12396.jpeg

 

ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﮑﯽ ﺗﮑﻮﻧﺖ ﺑﺪﻩ ...

ﺗﮑﻮﻧﺖ ﺑﺪﻩ ﺑﮕﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯽ، ﺑﺴﻪ ﺩﯾﮕﻪ!!

ﺗﻮ ﻫﻢ ﮐﻮﺭﻣﺎﻝ ﮐﻮﺭﻣﺎﻝ ﺑﺮﯼ ﮔﻮﺷﯿﺘﻮ ﭼﮏ ﮐﻨﯽ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑﺮﺍﺕ ﺍﻭﻣﺪﻩ !!..

" ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺗﻨﺒﻞ؟ "

ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﯾﮑﯽ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﺖ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻪ ﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟

ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺎﯼ ...

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺩﺍﺕ، ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﺎﺕ، ﺑﻐﻀﺎﺕ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻪ !

ﭘﯿﺸﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﮕﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ !؟

ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﻣُﺮﺩﯼ،

ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ، ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﻔﺲ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺟﺴﻤﺖ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭه....

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 10:21 نویسنده sana پردیس |

+ تاریخ جمعه 15 خرداد 1394 ساعت 1:32 نویسنده sana پردیس |

گاهی وقتها حالم ازخودم که این همه دوستت دارم بهم میخورد... عشق یک طرفه هم حدواندازه ای دارد...

 

دوست داشتن یعنی انچنان دیوانه اش باشی که وقتی بهت بدنگاه کردهم دلت بشکندوهم بریزد.

 

 

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 21:48 نویسنده sana پردیس |

تمام غصــه های دنیـــــا رو میشه با یه جمله تحمـــل کرد : " خــــــــــدایا " میدانم کــه میبیـــــنی

برچسب‌ها:

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 21:47 نویسنده sana پردیس |

تنهایی آدم ها

مثل عمق دریاست

 ولی برای پرکردنش یک لیوان محبت کافیه...

ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕـــﻮ ﺗﺎ ﺑـــﺎﻭﺭﺕ ﮐﻨﻨــــﺪ ﺁﺏ ﺯﯾﺮ ﮐﺎﻩ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺑـﻬـــﺖ ﺍﻋﺘـــــﻤﺎﺩ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﯽ ﻏﯿــــﺮﺕ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺣــــــﺲ ﮐﻨﻨــــﺪ ﺧﯿـــــﺎﻧﺖ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺒــــﯿﻦ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﻨـــﺪ ﮐــــﺬﺏ ﺑﮕﻮ ﺗﺎ ﻋﺎﺷـــــﻘﺖ ﺷﻮﻧﺪ ﻫﺮﭼـــﻪ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﮕــــﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﮕﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾـﻨـــﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﮔﺮ ﺳــﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳـــــﺖ ﮔﻮﯾﯽ ﺍﮔﺮ ﺑـــﺎﻭﻓـــــﺎﯾﯽ ﺍﮔﺮ ﺑـــﺎ ﻏﯿـــــﺮﺗﯽ ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﺭﻧﮕﯽ ﻫﻤﯿﺸــــــﻪ ﺗـﻨــــــﻬﺎﯾﯽ  ﻫﻤﯿﺸـــــﻪ ﺗﻨﻬــــــــــﺎ

 

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 21:45 نویسنده sana پردیس |

 

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ، ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤــــﯿﺪ ،
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ !

ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒـــﺮ ﮐﺮﺩ ... ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﯼ , ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ !

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ، ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﯽ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ... ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨــــﺪ !

 

 

عکس های عاشقانه,تصاویر عاشقانه,پسر تنها,عکس های زیبا درباره پسرهای تنها
+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 12:45 نویسنده sana پردیس |

 

چه عاشقانه با من بازی کردی

و من به همین سادگی‌

در پس عاشقانه‌های تو آب شدم

گاهی باید رفت

من و عاشقانه هایم

به خانه بر می‌‌گردیم

تو خوش باش

با هزار قناری

که بر آسمان دلت پرواز می‌‌کنند

می‌ خواهم ببینم

کجای جهان را خواهی‌ گرفت


+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 12:42 نویسنده sana پردیس |



کم طاقتی

عادت آن روزهایت بود

این روزها

برای گرفتن خبری از من

عجب صبور شده ای .......!
...............................................

بی اعتنا

می روی ...

و من

ناگفته های چشمانم را

به زمین می بخشم
کوتاه شود
 
 
 
 
 
 
 
 
 
+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 12:41 نویسنده sana پردیس |

       تو کیستی؟

تو کیستی که من بی تو اینگونه بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی ، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته ، روی گردابم

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید
تو را کدام خدا ؟
تو از کدام جهانی؟
تو در کدام کرانه،تو از کدام صدف
تو در کدام چمن ،همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟


من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه

چه کرد با من آن نگاه شیرین آه!
مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه!

کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
که ذره ذره وجودم تو را که میبینند
به رقص می آیند ، سرود می خوانند

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر


بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر


تو را به هر چه تو گوئی ، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

همه وجود تو مهرست و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است و راه من بستهاست !!

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:33 نویسنده sana پردیس |

               کوچه

 

   بی تو مهتاب شبی،  باز از آن کوچه گذشتم

   همه تن چشم شدم ،  خیره به دنبال تو گشتم

  شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

  شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 

 

   در نهانخانه جانم ، گل یاد تو،  درخشید

    باغ صد خاطره  خندید ،

    عطر صد خاطره پیچید:

 

 

   یادم آید که : شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

   پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم

  ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

 

 

   تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

   من، همه محو تماشای نگاهت .

 

 

 

   یادم آید : تو به من گفتی :

    _« از این عشق حذر کن !

            لحظه ای چند بر این آب نظر کن.

            آب آئینه عشق گذران است

            تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

            باش فردا ، که دلت با دگران است !

           تا فراموش کنی ،  چندی از این شهر سفر کن !»

 

 

 

   با تو گفتم : « حذر از عشق؟ _ ندانم

                  سفر از پیش تو، هرگز نتوانم ،

                      نتوانم !

 

 

 

   روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد

   چون کبوتر ، لب بام تو نشستم

   تو به من سنگ زدی ، من نرمیدم ، نه گسستم.

 

 

   باز گفتم  که : تو صیادی و من آهوی دشتم

   تا به دام تو در فتم همه جا گشتم و گشتم

   حذر از عشق ندانم، نتوانم ! »

 

 

 

   اشکی از شاخه فرو ریخت

   مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت........

 

 

   اشک در چشم تو لرزید

   ماه بر عشق تو خندید

 

 

 

   یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم

    پای در دامن اندوه کشیدم

   نگسستم ، نرمیدم

 

 

   رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم

  نگرفتی دگر از عاشق آرزده خبر هم

   نکنی  دیگر از آن کوچه گذر هم......

 

 

 

 بی تو،  اما ، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم .

 

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:31 نویسنده sana پردیس |

همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری

نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم
می بینم

من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب، به تاریکی شبها، تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها، تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر، هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها، تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:29 نویسنده sana پردیس |

 

زندگی ، ارزش آنرا دارد که به آن فکر کنی !

.
زندگی ، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چوگل ، که بنوشی اش چو شهد !
.
زندگی ، بغض فروخورده نیست !
.
زندگی ، داغ جگر گـــوشه نیست !
.
زندگی ، لحظه دیدار گلی خفته در گهواره است !
.
زندگی ، شوق تبسم به لب خشکیده است !

.

زندگی ، جرعه آبی است به هنگامه ظهر در بیابانی داغ !
.
زندگی ، دست نوازش به سر نوزادی است !
.
زندگی ، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست !
.
زندگی ، شوق وصال یار است !
.
زندگی ، لحظه دیدار به هنگامه یاس !
.
زندگی ، تکیه زدن بر یار است !
.
زندگی ، چشمه جوشان صفا و پاکی است !
.
زندگی ، موهبت عرضه شده بر من انسان خاکی است !
.
زندگی ، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند ، که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا !
.
زندگی ، راز فروزندگی خورشید است !
.
زندگی ، اوج درخشندگی مهتاب است !
.
زندگی ، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است !
.
زندگی ، طعم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است !
.
زندگی ، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است !
.
زندگی ، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است !
.
زندگی ، به که چقدر شیرین است !
.
زندگی ، خاطره یک شب خوش، زیر نور مهتاب، روی یک نیمکت چوبی سبز، ثبت در سینه است !
.
زندگی ، خانه تکانی است ؛ هر از چندگاهی از غبار اندوه !
.
زندگی ، گوش سپردن به اذان صبح است !
.
زندگی گاه شده است ، خوش نیاید به مذاق !
.
زندگی گاه شده است که برد بیراهم !
.
زندگی هر چه که هست ، طعم خوبی دارد ، رنگ خوبی دارد !
.
زندگی را باید ، قدر بدانیم همه

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:26 نویسنده sana پردیس |

 

 

امید داشتن

 

هرگز ریسمان امید را رها مکن .وقتی احساس می کنی که دیگر تحمل نداری جادوی امید است که به تو توانایی می دهد تا راه را ادامه دهی.اعتماد به نفس را هرگز از دست مده ؛ تا آن زمان که باور داری توانایی ؛ دلیلی داری تا بکوشی .هرگز مهار شاد زیستن خود را به دست دیگری مده ؛ بر آن چنگ بزن ؛ آنگاه همواره در اختیارت خواهد بود .این ثروت مادی نیست که پیروزی یا شکست را رقم می زند. پیروزی و شکست در چگونگی احساس ما نهفته است .احساس ماست که ژرفای حیاتمان را نشان می دهد.روا مدار که لحظه های ناخوشایند بر تو چیره گردند.صبور باش و ببین که آنها در گذرند .در یاری جستن از دیگران تردید مکن.امروز یا فردا ؛ همه بدان نیازمندیم .از عشق مگریز به سوی آن بشتاب ؛ که عشق ژرف ترین شادی هاست .چشم به راه آنچه که می خواهی نمان .بلکه با تمام وجود آن را بجوی ؛ و بدان که زندگی در نیمه راه با تو دیدار خواهد کرد اگر تدبیرها و رؤیاهایت با امیدهای تو همسو نشدند ؛ تو راه گم نکرده ای هر آینه که چیزی نو از خود و زندگی بیاموزی ؛ بدان که پیش رفته ای .داشتن احساس نیکو به زندگی در گرو داشتن احساس نیکو به خود است هرگز خنده را از یاد مبر ؛ و غرور نباید مانع گریستن تو شود .
با خندیدن و گریستن است که زندگی معنایی کامل می یابد......

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:26 نویسنده sana پردیس |

تا حالا چندبار نشستي كنار رود و پاهاتو انداختي تو آب تا خنك شي؟

تا حالا چندبار قبل خواب ستاره ها رو شمردي؟؟

تا حالا چندبار خم شدي و گل رو بدون چيدين رو شاخه بو كردي؟؟؟

تا حالا چند بار با ميل خودت زير بارون خيس شدي؟؟؟؟

تا حالا چندباررو چمن دراز كشيدي و به آسمون خيره شدي؟؟؟؟؟

تا حالا چندبار خودت تنهايي با فوت آروم قاصدك رو مسافر آسمون كردي؟؟؟؟؟؟

تا حالا چندبار با دستاي خودت از درخت ميوه چيدي و نوش جان كردي؟؟؟؟؟؟؟

تا حالا چند بار تونستي با آرامش كامل به آهنگ مورد علاقه ات گوش كني؟؟؟؟؟؟؟؟

تا حالا چندبار تونستي طلوع يا غروب خورشيد رو با حوصله نگاه كني؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تا حالا چندبار حس كردي واقعا همه چي آرومه و تو خوشبختي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.............................................................................

 

 

+ تاریخ پنج شنبه 14 خرداد 1394 ساعت 10:14 نویسنده sana پردیس |

دود می خیزد

دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
 دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریای بی خبر
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم می دوزد خیال روز و شب


از درون دل به تصویر امید
 تا بدین منزل پا نهادم پای را
 از درای کاروان بگسسته ام
 گر چه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
 صبح می خندد به راه شهرمن
 دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن


 

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 22:55 نویسنده sana پردیس |

اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست

 او جانشين همه نداشتنهاست

 نفرين ها و آفرين ها بی ثمر است

 اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

 و از آسمان هول و کينه بر سرم بارد

 تو مهربان جاودان آسيب نا پذير من هستی

 ای پناهگاه ابدی

 تو می توانی جانشين همه بی پناهی ها شوی

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 22:52 نویسنده sana پردیس |

مدت هاست دلم احساس سنگینی می کند...
مدت هاست یاد گرفته ام گریه نکنم ...
مدت هاست دلم نتوانسته خودش رو سبک کنه ...
مدت هاست دیگر در عمق قلبم کسی لانه ندارد ...
مدت هاست تمام باورم این است که هرچه بود تمام شد، چه خوب چه بد
نسیمی بود که وزید و رفت ...
مدت هاست دل تنگ بارانم ...
مدت هاست عاشقی را از یاد برده ام ...
مدت هاست یاد گرفته ام بگویم، بنویسم خوبم تا بقیه بشنوند و بخوانند
و باور کنند که خوبم ...
+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 22:46 نویسنده sana پردیس |

uy

گاهی در فرا سوی این لحظات از خود میپرسم، با خود چه کردی؟!!!

 که همچون باران میباری.. همچون باد گریزانی..

 و همچون تاریکی در هراسی

 حتی چشمانت را در کلبه ی وجودش نیافتی

 تو خود، او بودی و او تو نبود...

 چه بد کردیم به خود...


هر چیز زمانی دارد

نفس هم که باشی

 دیر برسی

 من رفته ام . . .

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 22:37 نویسنده sana پردیس |

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 22:17 نویسنده sana پردیس |

  

 

به هرکس که می نگرم در شکایت است ،

درحیرتم که لذت دنیا به کام کیست؟!

باید بازیگر شوم ،

آرامش را بازی کنم ...

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم ...

باز باید مواظب اشک هایم باشم ...

باز همان تظاهر همیشگی : " خوبم ... "

خدایـــــــــــا ،

کـــم آورده ام !

صبــــری کــه داده بـــودی تمـــام شــد ،

ولـــی دردم همچنـــان بــــاقیست ،

بدهکــــار قلبـــم شـــده ام ،

میدانــــم شرمنــده ام نمیکنــــی ،

بــــاز هــم صبـــــــر میخواهــم !

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 18:59 نویسنده sana پردیس |

  

 

سکوت و صبوریم را به حساب ضعف و بی کسی ام نگذار ...

دلم به چیز هایی پایبند است که تویادت نمی آید !

 

+ تاریخ چهار شنبه 13 خرداد 1394 ساعت 18:55 نویسنده sana پردیس |